عقیقه
آرمان عزیزم بالاخره امروز تونستیم بعد از 6 ماه تو رو عقیقه کنیم. خیلی خوشحالم که این بار از شونمون برداشته شد. انشالله خدا ازمون قبول کنه و همیشه سالم و تندرست باشی. البته باید از مامان جون و باباجون متشکر باشیم چون همه زحمتاش به گردن اونا بود. دستشون درد نکنه ...
نویسنده :
هوما و هوبا
19:18
اولین زمستان آرمانی
زمستان ٩١ با بقیه زمستان ها فرق دارد برف هایش روشن تر است، پاک تر است، این زمستان با خوشحالی زیادی گوی سبقت را از پاییز ربود و خود را نمایان کرد. در این زمستان هیچ موجودی به خواب زمستانی نمی رود، این زمستان ٣ فصل را در خود جای داده، بهار است با زیبایی اش، تابستان است با گرمایش و پاییز است با برگ های رنگینش... چون <<این زمستان با خود برای اولین بار آرمان طلا را دارد>> انشالله زمستان ١٢٠ سال این نعمت زیبای خدا را به همراه داشته باشد ...
نویسنده :
هوما و هوبا
19:53
اولین غذای آرمانی
پسر قشنگم دیشب یا بهتر بگم ساعت 7 دقیقه بامداد امروز اولین غذاتو که حریره بادوم بود نوش جان کردی و خدا رو شکر خیلی هم دوست داشتی شاید بگی چقد دیر ولی باور کن نرسیدم چون تا ساعت 3 سر کار بودم بعدم تا تورو از خونه مامان جون آوزدیم وتو خوابیدی و من تونستم مخلفاتش و جور کنم و .... ساعت 10شد و خلاصه تا بیدار شدی دیر شد ..... راستی امروز گذاشتیمت توی روروک اما واست جالب نبود و میخواستی زود بیای بیرون اما اشکال نداره هنوز روز اوله ...
نویسنده :
هوما و هوبا
19:59
6ماهگی
عزیز دلم امروز درست ٦ ماهه که خدا تو روبه ما هدیه داده و ما هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای تا زیباترین لحظه ها را برایمان بسازی ...
نویسنده :
هوما و هوبا
18:54
چکیده وبلاگ
تا روز 25 آبان ماه 1390 من و هوبا (بابا) هیچ خبری از این موهبت الهی نداشتیم تا این که یه آزمایش هویجوری دادم در همین روز هوبا بدون هماهنگی من رفت و جواب آزمایش رو گرفت و ساعت 1 طبق معمول اومد دنبال من سرکار وقتیکه میخواستم سوار ماشین شم درو برامون باز کرد و گفت: بفرمایید شما دو نفر هستید و این طوری بود که من فهمیدم یه فرشته کوچولو دارم و بعد کلی از خودمون خوشحالی در وکردیم عزیز دلم من وبابایی این وبلاگ و واست درست کردیم تا خاطراتتو بنویسیم نا انشالله موقعی که تونستی بخونی بدونی که چه طلایی بودی میدونم دیر شده ولی به گلی خودت ببخش ولی از حالا سعی می کنم تموم شیرین کاریاتو بنویسم ...
نویسنده :
هوما و هوبا
18:39
حرکت جدید آرمان
آرمانم امروز و دیروز من و بابایی تعطیل بودیم و همش کنار تو. طی یک سری از فعالیت های فیزیکی انجام شده آرمان خان تونستی به جلو حرکت کنی آخه تا دیروز دنده عقب میرفتی راستی با گوشی بابایی هم چند تا تماس گرفتی و هم ملتو سر کار گذاشتی و هم کمک خداپسندانه ای هم به مخابرات پسر گلم انشالله تا 3 روز دیگه 6 ماهه میشی ومن و مامان جون سخت دنبال کسب اطلاعات واسه غذاهای تو هستیم و خیلی خوشحالم که دیگه میتونی غذا بخوری اما من یه خورده هم ناراحتم اونم به خاطر واکسن 6 ماهگیته ...
نویسنده :
هوما و هوبا
18:35