آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

آرمان طلا

اولین برف بازی آرمان

گل ناز مامان دیشب کلی بر اومد و مدرسه ها تعطیل شد و خدارو شکر امروز پیش تو بودم نزدیکای ظهر رفتیم زمین روبروی خونه که خیلی بزرگه و کلی برف دست نخورده داشت تو هم واسه اولین بار روی برف راه میرفتی و کلی خوشحال بودی منم یه آدم برفی درست کردم البته نشد کاملش کنم آخه هم ترسیدم تو سرما بخوری هم این که خودم سردم شده بود بعد این که اومدیم خونه هی می گفتی مامان آدم برف درست کنیم ولی ترسیدم ببرمتو دوباره سرما بخوری الهی فدات بشم انشالله دفعات بعدی با هم دیگه درست می کنیم     ...
15 بهمن 1392

نگاهت که می کنم

دلبندم نگاهت که می کنم چیزی مرا از " نداشـتـن " ها جدا می کند با تـــو که می خـندم قفل های این روزها باز می شوند در تـــو كه میمیرم جاودانگی ،ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم میشود چه خوش اتفاقی ست بــا تـــو بــودن عاشقانه که صدایم می کنی نامم دل انگیــزترین آوای دنیــا را به خود می گیرد   ...
13 بهمن 1392

وای بازم که سرما خوردی !!!!!!!!!!!!!

پسر گل مامان یا به قول خودت: گند (قند) باباجون، گندون (قندون) مامان جون، گلب (قلب) بابایی و نفس مامان فرزانه خانوم فدای شیرین زبونیات برم که ماشالله هزار ماشالله روز به روز داره بیشتر میشه تقریبا یه هفته ای میشه که سرماخوردی خداییش سرمای خیلی بدی هم خورده بودی و خدارو شکر یه دو روزی هست که بهتری همشم تقصیر خودته آخه تو این سرما مرتب شلوارتو بیرون میاری و به قول خودت لختی میشی و میگی هیکلت بشم وای که روزای اول سرماخوردگیت من و بابایی رو روانی کردی قربونت برم خیلی مریض بودیو تبت بالا بود، زکام هم شده بودی و سرفه میکردی واسه همینم خیلی بهونه می گرفتی بدتر از همه این که بغل بودی و میگفتی مامانی بگل...........
3 بهمن 1392

نوزدهمین ماهگرد تولد آرمان طلا

در آن روز که فرشتگان از عشق سرشار بودند و پایکوبی می کردند دانستم تو ای نازنین پای بر زمین خاکی عالم نهاده ای پس برای خوش آمدی گویی هدیه ای تقدیمت می کنم و آن قلب کوچک و بی ریای من است تولدت مبارک             ...
26 دی 1392

واکسن هجده ماهگی

پسر عزیزم بالاخره چهارشنبه اومد و توی ماهگرد تولدت واکسن 18 ملهگیت رو هم به سلامتی زدیم خدارو شکر من که رسیدم یه واکسنشو بهت زده بودن از در که اومدم صدای گریتو فهمیدم دنیا رو سرم خراب شد خدا خیرشون بده مامان جون و با باجون که تو زودتر بردن جالبه بعد این که واکسناتو زدن میگفتی خوب شد تموم شد... اولش خیلی اذیت نشدی و لی شب که شد دردش شروع شد خلاصه یه دو روزی خیلی اذیت شدی امااز جمعه صبح کم کم راه افتادی و خدا رو شکر دیگه مشکلی نیست دیگه خیالم راحته که انشالله تا شش سالگیت دیگه نه مریض بشی نه واکسن بخوای راستی اون دوتا دندونای آسیات هم در اومد میارکت باشه ...
30 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان طلا می باشد