آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

آرمان طلا

نوزدهمین ماهگرد تولد آرمان طلا

در آن روز که فرشتگان از عشق سرشار بودند و پایکوبی می کردند دانستم تو ای نازنین پای بر زمین خاکی عالم نهاده ای پس برای خوش آمدی گویی هدیه ای تقدیمت می کنم و آن قلب کوچک و بی ریای من است تولدت مبارک             ...
26 دی 1392

واکسن هجده ماهگی

پسر عزیزم بالاخره چهارشنبه اومد و توی ماهگرد تولدت واکسن 18 ملهگیت رو هم به سلامتی زدیم خدارو شکر من که رسیدم یه واکسنشو بهت زده بودن از در که اومدم صدای گریتو فهمیدم دنیا رو سرم خراب شد خدا خیرشون بده مامان جون و با باجون که تو زودتر بردن جالبه بعد این که واکسناتو زدن میگفتی خوب شد تموم شد... اولش خیلی اذیت نشدی و لی شب که شد دردش شروع شد خلاصه یه دو روزی خیلی اذیت شدی امااز جمعه صبح کم کم راه افتادی و خدا رو شکر دیگه مشکلی نیست دیگه خیالم راحته که انشالله تا شش سالگیت دیگه نه مریض بشی نه واکسن بخوای راستی اون دوتا دندونای آسیات هم در اومد میارکت باشه ...
30 آذر 1392

هجده ماهگی

خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گل های دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا تولدت مبارک
27 آذر 1392

وای چه دندونایی

عسل طلایی مامانی فدات بشه دیروز وقتی داشتی می خندیدی دیدم سه تا دندون جدید درآوردی 2 تا آسیا و یه نیش دیگه و چند تا از دندونات هم امروز فردایی میاد بیرون ببخش که مدیده بودم آخه هم تقصیر منه که بی نوجهی کردم هم خودت چون نمیذاری نگاه کنم دیروزم با چه بساطی من و بابایی انقد خندوندیمت تا تونستیم بررسی کنیم انشالله مبارکت باشه امروز هم میخوام واست خمیر دندون بگیرم تا این دندون خوشگلا خدای نکرده خراب نشن راستی دیروز من و تو اولین قهر و آشتیمون و هم تجربه کردیم که حالا علتش بماند ...... ...
5 آذر 1392

هفدهمین ماهگرد تولد آقا طلا

در آن روز که فرشتگان از عشق سرشار بودند و پایکوبی می کردند دانستم تو ای نازنین پای بر زمین خاکی عالم نهاده ای پس برای خوش آمدی گویی هدیه ای تقدیمت می کنم و آن قلب کوچک و بی ریای من است تولدت مبارک     ...
27 آبان 1392

اصغر شدم

پسر عزیزم دومین محرم تو هم به سلامتی رسید جمعه واسه ی اولین بار لباس مشکی امام حسین پوشیدی و بردیمت امامزاده سید جعفر اول قبول نمی کردی سربند و ... رو بپوشی ولی وقتی رفتیم امامزاده و همه ی بچه ها رو دیدی خودت گفتی تنت کنیم  و میگفتی اصغر شدم و کلی هم خوشحال شدی الهی فدات شم انقد ناز شده بودی که نگو  انشالله همیشه بیمه آقا علی اصغر باشی  جالب اینه که همش میگی واست آهنگ بذاریم ماهم چون محرمه فقط نوحه میذاریم مرتب میگی حسین نه دخی  بعضی وقتا با نوحه سینه که نه دل میزنی بعصی وقتا هم حرکات موزون !!!!!!!!! انشالله تا عاشورا دیگه راه میفتی و سینه زن امام حسین میشی ...
19 آبان 1392

آخ پات

عزیز دلم پریشب پات اوف شد چون تب داشتی مرتب بهونه می گرفتی شب که اومدیمخونه از بابایی خواستی در بوفه رو باز کنه تا با قندون بازی کنی یهویی کشکول از بالا افتاد پایین و شکست منم داشتم خرده هاشو جمع می کردم تو هم از اونجا که خیلی لجبازی هر چی بهت میگفتم جلو نیا میومدی چند بار گرفتمت ولی نمیدونم چی شد که اومدی جلو و یه تیکه بزرگ که ندیده بودیمش پاتو برید همون موقع گفتی بُیید و گریه میکردی پاهات پراز خون شده بود با عجله بردیمت درمانگاره اونجا یه پانسمان کردن و گفتن باید بخیه بخوره و ببرینش اورژانس .... الهی فدات شم موقع بخیه مارو بیرون کردن فقط باباجون پیشت بودن ومن فقط صدای گریتو ...
2 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان طلا می باشد