آخ پات
عزیز دلم
پریشب پات اوف شد
چون تب داشتی مرتب بهونه می گرفتی شب که اومدیمخونه از بابایی خواستی در بوفه رو باز کنه تا با قندون بازی کنی یهویی کشکول از بالا افتاد پایین و شکست
منم داشتم خرده هاشو جمع می کردم تو هم از اونجا که خیلی لجبازی هر چی بهت میگفتم جلو نیا میومدی چند بار گرفتمت ولی نمیدونم چی شد که اومدی جلو و یه تیکه بزرگ که ندیده بودیمش پاتو برید
همون موقع گفتی بُیید و گریه میکردی پاهات پراز خون شده بود با عجله بردیمت درمانگاره اونجا یه پانسمان کردن و گفتن باید بخیه بخوره و ببرینش اورژانس ....
الهی فدات شم موقع بخیه مارو بیرون کردن فقط باباجون پیشت بودن ومن فقط صدای گریتو می فهمیدم وقتی تموم شد اجازه دادن بیام پیشت بهم می چسبیدی ومیگفتی بغل .....
هنوزم بعد از دو روز پاهات درد میکنه ونمیتونی راه بری اصلا میترسی پا هاتو بذاری زمین و میگی پات و همش بغل مایی دیگه از کت و کول افتادیم ...
امشبم باید بریم پانسمانتو عوض کنیم
بازم خدارو شکر به خیر گذشت انشالله که همیشه سالم و تندرست باشی